میدونی چیه؟
بعضی وقتا دیگه از بچیزی با تمام وجودت خسته میشی و رقبتی براش نداری
اینجوریه که تو یکاری رو به یه نحوی انجام میدی
که در مقایسه با بقیه و انتظاری که ازت میره خوب نیست
تو توی اون کار رفته رفته بهتر میشی
ولی همچنان از تو انتظار میره در سطح بقیه باشی و حتی بهتر... نه بدتر
در مقایسه با قبل خودت مقایسه نمی شی و این مقیاسی که برای سنجیدنت هست، بقیه هستن
و اینجوریه که فکر میکنی تلاش هات بی فایدست
اون موقعست که دیگه برات مهم نیست چی میشه
در هر صورت که بقیه ازت قرار نیست راضی باشن
و خب چی میشه که خوب نباشی وقتی قراره در هر صورت یه سری حرفای آزار دهنده رو بشنوی؟
پس دیگه لازم نیست تلاشی براش بکنی
اینجوری بود که بقیه باعث شدن من به اینجا برسم
پ.ن: یکم مبهم نبود؟ حداقل حالتش یه توجیح مزخرفه...